آقای من...
ای مهربان ترین ...
سلام
میدانم که می دانی و می بینی که غرق گناهم
روز های پر گرد و غبارم را می بینی . . .
شب های سوت و کور و بی مناجاتم را می بینی . . .
ببین چه پر غرور و پر تکبر شده ام . . .
ببین چه آسان از کوچه گناهان سنگین می گذرم . . .
ببین چگونه بر انجام گناهانم اصرار دارم . . .
میدانم که دلت از رفتارم خون است
آری می دانم !
اما در شبی آمده ام که نتوانی بر دلم دست رد بزنی . . .
امشب ، شب وفات مادر بزگوارتان است . . .
در این شب عظیم . . .
کجــایی آقا جان ؟
در بقیع ؟
کنار خاک پاک مادرتان ؟
یا در کنار قبر شش گوشه پسر غریبش ؟
هر کجا که هستی . . .
آقا . . .
نگاهی کوتاه بر من خواهی انداخت ؟
آقا جان . . .
دل شکسته ام را ببین . . .
اشک های خسته ام را ببین . . .
ببین که نادم و پشیمانم . . .
رهاییم بخش آقا جان !